آیتالله حاج میرزا مسلم ملکوتی گفت: یکی از موضعگیریهای شگفتانگیز مرحوم آقای شریعتمداری که تعجب همه دوستان را برانگیخت، پشتیبانی همهجانبه و مستمر ایشان از حزب خلق مسلمان بود. جوان: پیشینه سیاسی آیتالله شریعتمداری و کارکرد وی در دوران اوجگیری انقلاب اسلامی و نیز پس از آن، از جمله مواردی است که در بازخوانی کارنامه سیاسی وی، از اهمیتی درخور برخوردار است. این بازخوانی با شبههافکنیهای اخیر پارهای از گریختگان از ملک و ملت، اهمیتی مضاعف یافته است. در گفتوشنودی که پیش روی دارید فقیه ارجمندحضرتآیتالله حاج میرزا مسلم ملکوتی سرابی به بازگویی خاطرات تاریخی خویش در این مقولات پرداختهاند. امید آنکه در بازنمایی حقیقت مفید افتد. در باب پیشینه سیاسی آیتالله سیدکاظم شریعتمداری، به ویژه در مقطع اقامت در تبریز اخبار و تحلیلهای گوناگونی وجود دارد. جنابعالی به عنوان چهرهای مطلع از تاریخ آذربایجان و جریانات مذهبی سیاسی آن، در این مقوله چه خاطراتی دارید؟ بسماللهالرحمنالرحیم. الحمدللهربالعالمین و صلیالله علی محمد و آله الطاهرین(ع). درپاسخ به سؤال شما باید عرض کنم، در ایامی که آذربایجان به دست ارتش سرخ روسیه و بعد از آن توسط ایادی حزب دموکرات به رهبری غلام یحیی دانشیان و جعفر پیشهوری به مدت چهار سال اشغال شد، برخی از علمای اعلام در این سرزمین ماندند و مایه دلگرمی مردم مسلمان شدند. علاوه بر این بعضی از آنها که از نزدیک شاهد جنایتهای آنان نسبت به مردم منطقه بودند در نهایت مظلومیت، مبارزات بیامانی را بر ضد مکتب کمونیستی و ترویجکنندگان آن به راه انداختند. از جمله آنان آقایانِ خسروشاهیها، انگجیها، میرزا فتاح شهیدی، میرزا محمود دوزدوزانی و سید کاظم شریعتمداری بودند. تا اینکه در اثر تلاشهای پیگیر روحانیون و مقاومت مردم مسلمان، کمونیستها نتوانستند بیش از این دوام بیاورند و مجبور شدند در آذرماه ۱۳۲۵ این سرزمین را تخلیه و فرار کنند. چند ماه بعد از آزادی آذربایجان شاه برای بازدید از این سرزمین وارد تبریز شد. روحانیون آذربایجان در مورد استقبال از شاه به دو گروه تقسیم شدند؛ یک گروه مانند آیتالله شهیدی و آیتالله دوزدوزانی در مراسم استقبال شرکت نکردند. آقای شهیدی در اغلب این موارد موضع منفی داشت. آقای دوزدوزانی هم به عنوان اعتراض به حضور زنان بیحجاب و اختلاط آنان با مردان در آن مراسم حضور نیافت. تعداد دیگری از روحانیون بودند که در رأس آنان آقای شریعتمداری قرار داشت. اینها علاوه بر شرکت در مراسم استقبال، در بازدید شاه از آقایان علما در مدرسه طالبیه هم حاضر شدند. آقای شریعتمداری برخلاف مرحوم آقای شهیدی از روحیه اجتماعی بالایی برخوردار بود. از سوی دیگر با توجه به رخدادهای اخیر که منطقه از لوث وجود کمونیستها آزاد شده و محمدرضا هم به عنوان «شاه کشور اسلامی» و به قول آن روزها به عنوان «شاه اسلام» وارد این استان شده بود، او در این مراسم حاضر شد و به شاه خوشامد گفت. البته این نوع برخورد اختصاص به آقای شریعتمداری نداشت. در رأس حوزه علمیه قم آیتالله بروجردی نیز همین روش را داشت و شاه را در مقابل کمونیستها حمایت میکرد ولو اینکه فینفسه شاه را پسر همان رضاخان قلدر میدانست. البته آقای شریعتمداری نسبت به شاه بیش از دیگران خوشبین بود. در این مقطع با توجه به اوضاع و شرایطی که ذکر شد، داشتن چنین تفکری چندان دور از انتظار نیست. از دیگر مصادیق اندیشه آقای شریعتمداری، به کارگرفتن چه شیوههایی بود؟ به عنوان نمونه، آقای شریعتمداری معتقد بود روحانیون و اشخاص با ایمان در انتخابات مجلس شورای ملی کاندیدا شوند و با اخذ رأی مردم کرسیهای مجلس را به دست خود بگیرند و از این طریق یک نوع اهرم فشار بر دولت باشنند و نظارت درست بر اجرای قانون اساسی را هم به عهده بگیرند. به همین دلیل در انتخابات مجلس به پیشنهاد و تأکید ایشان چند تن از روحانیون سرشناس تبریز آقایان سید مرتضی خلخالی، سیدابراهیم میلانی، سید مرتضی شبستری، سیدمحمدعلی انگجی و چند نفر دیگر نامزد شدند و با اخذ اکثریت آرای مردم به مجلس شورای ملی راه یافتند. حتی شنیدم در این انتخابات آقای شریعتمداری با صدور بیانیهای مردم را برای رأی دادن به این آقایان تشویق کرد. در مقابل مرحوم آیتالله شهیدی در این مورد موضع منفی انتخاب کرد و روحانیون را از ورود به عرصه سیاسی و شرکت در انتخابات برحذر داشت. وقتی روحانیون تبریز به مجلس شورای ملی رفتند، تقریباً مقارن با نخستوزیری دکتر مصدق بود. من از قبل در قم بودم و آقای شریعتمداری هم به قم آمده بود. یادم هست میدیدم که آقای شریعتمداری مرتب با این نمایندگان در تماس بود. گاهی آنها به قم میآمدند و چند روزی در هتل ارم میماندند و تبادل نظرهایی با ایشان میکردند بعد به تهران برمیگشتند. مجموعاً آقای شریعتمداری نسبت به شخص شاه یک نوع حسن ظن پیدا کرده و این امر سبب شده بود که ایشان همیشه در طول مبارزات حتی در همین دهه ۵۰ موضوع «عمل به قانون اساسی و انتخابات آزاد» را سرلوحه برنامههای مبارزاتیاش قرار دهد. ایشان در همین نزدیکیهای پیروزی انقلاب بر این اعتقاد بود و بهطور آشکار تصریح میکرد:«شاه بماند، سلطنت کند، نه حکومت». در عین حال میگفت:«ما با عمل به قانون اساسی و انتخابات آزاد، جلوی افزونطلبیهای شاه و دولت را میتوانیم بگیریم. ملت ایران از این راه بهتر میتواند به خواستههای شرعی و قانونیاش دست یابد.» به نظر جنابعالی، تبلیغ و ترویج این تفکر در دوران اوجگیری انقلاب نیز میتوانست مفید باشد؟ به نظر حقیر اگر حسن نیت به خرج بدهیم میگوییم این طرز تفکر در مقطع زمانی خود یعنی در دهههای ۲۰ و ۳۰ تفکر صحیحی بود، چون آن ایام هنوز چهره واقعی شاه چندان برای روحانیت و مردم آشکار نشده بود و از طرفی قداست قانون اساسی و قدرت نمایندگان مجلس شورای ملی هم پابرجا بود، اما این طرز تفکرها هرگز در سالهای دهه ۴۰ و ۵۰ نمیتوانست صحیح و منطقی باشد، برای اینکه در این سالها در ساختار حکومتی رژیم تحولاتی انجام پذیرفته و شاه به یک قدرت علیالاطلاق و دیکتاتور به تمام معنا تبدیل شده بود، چنانکه دیگر قانون اساسی و مجلس در کار نبود. بنابراین یکی از اشتباهات بزرگ مرحوم آقای شریعتمداری این بود که ایشان رخدادهای این مقاطع تاریخی را با هم خلط کرده بود. موضعگیریهای دهههای ۲۰ و ۳۰ را در دهههای ۴۰ و ۵۰ نیز به کار میگرفت و قابل عمل میدید؛ درحالی که حادثهای در هر مقطع زمانی اعمال سیاستهای لازم و مناسب خود را میطلبد. در این دوره مواضع آیتالله شریعتمداری بیشتر با چه عناصر و جریاناتی همسویی بیشتری داشت و یا عملاً به تقویت آنها میانجامید؟ در ایام تدوین قانون اساسی و بعد در مرحله همهپرسی آن، همسویی آقای شریعتمداری با جبهه ملی و نهضت آزادی بیشتر آشکار شد. در زمانی که اصل ۱۱۰ قانون اساسی مربوط به ولایت فقیه در مجلس خبرگان مورد بحث و بررسی قرار گرفت، وی طی مصاحبهای ضمن تأکید بر کافی بودن قانون اساسی رژیم ستمشاهی و عدم نیاز به تدوین قانون اساسی جدید این اصل را مغایر با اصلهای ۶ و ۵۶ مربوط به حق حاکمیت مردم دانست و این همان حرفهای گروهکهایی مانند جبهه ملی و دیگر روشنفکران آن روز بود که با تعابیر تندی مانند دیکتاتوری آخوندها یا حاکمیت نعلینپوشان مطرح میشد و اینها در روزنامههای خود مینوشتند و میگفتند قوانین اسلام به زمان پیامبر اختصاص داشت و هرگز به درد جهان امروز نمیخورد. این درحالی بود که بنده از بعضی شاگردان درس خارج فقه آقای شریعتمداری شنیدم ایشان در بحث ولایت، شدیداً به ولایت مطلقه فقیه قائل بود و همواره با ادله فراوان از آن دفاع میکرد. از دیدگاه شما، فلسفه تأییدات مکرر و پیگیر آیتالله شریعتمداری از حزب موسوم به خلق مسلمان چه بود؟ حتی در مقطعی که مؤسسین حزب استعفا داده بودند؟ یکی از موضعگیریهای شگفتانگیز مرحوم آقای شریعتمداری که تعجب همه دوستان را برانگیخت، پشتیبانی همهجانبه و مستمر ایشان از حزب خلق مسلمان بود. حتی بعد از اینکه ماهیت ضدانقلابی افراد پشت پرده و فعالیتهای تخریبی آن برای همه آشکار شد و چند نفر از مؤسسان روحانی آن دستهجمعی استعفا دادند، باز متأسفانه ایشان طی مصاحبهای در مشهد به پشتیبانی خود از این حزب تأکید کرد و حتی در جواب خبرنگاری که پرسیده بود: «با استعفای دستهجمعی مؤسسان سرنوشت حزب به کجا میانجامد؟» اظهار کرد: «این استعفا تأثیری ندارد، چون این حزب سه چهار میلیون عضو دارد! بنابراین با استعفای چند نفر که حزب از بین نمیرود، بلکه اعضای فعال آن میتوانند برای حزب رئیس و شورای جدید برگزینند». این درحالی بود که اعضای پشت پرده این حزب برای تجزیه و به اصطلاح خودمختاری آذربایجان تلاش میکردند، یعنی خیانتی را که حزب دموکرات و حزب توده به رهبری پیشهوری و غلام یحیی در سال ۱۳۲۴ در آذربایجان مرتکب شدند، اینها میخواستند همان خیانت را در سال ۱۳۵۸ تکرار کنند. بعدها دیدیم دفترهای این حزب در شهرستانها به دخمه نظامی بر ضد نظام اسلامی و رهبری تبدیل شد و با گروهکهایی مانند حزب کومله، حزب دموکرات کردستان، چریکهای فدایی خلق، منافقین و امثال آن همسنگر شدند. ماجرای تظاهرات و آشوب اعضای حزب خلق مسلمان در قم چه بود؟ تا جایی که برحسب شواهد، این گروه قصد تعرض به منزل حضرت امام(ره) را داشتند. ایادی حزب خلق مسلمان در این اواخر با یک برنامهریزی حساب شده دست به اغتشاش، تخریب و جنگ مسلحانه زده بودند و در شهرهای بزرگی مثل تهران، مشهد و تبریز ایجاد آشوب و بلوا میکردند. یک روز در ایام اربعین حسینی چند اتوبوس حامل افراد سادهلوح و فریبخورده را از تهران و جاهای دیگر جمعآوری کردند و به نام مردم آذربایجان و به عنوان دفاع از آقای شریعتمداری به قم آوردند. اینها در شب اربعین به خیابانهای قم هجوم آوردند و دست به غارت و تخریب مغازهها و ضرب و شتم مردم زدند. حتی به سمت محل سکونت حضرت امام نزدیک شدند و به ساحت رهبری اهانت و جسارت کردند. چون دستور اکید حضرت امام این بود که کسی حق ندارد در مقابل اینها عکسالعمل نشان بدهد، اینها آمدند مغازهها را کوبیدند، آتش زدند، شیشهها را شکستند، درختان را کندند و رفتند! در نهایت خودشان رسوا و مفتضح شدند. دستور امام خیلی بهجا و مدبرانه بود، چون اگر مردم قم در برابر آنها میایستادند ـکه البته این قدرت را هم داشتندـ حمام خون به پا میشد و آنها هم همین را میخواستند. دشمن نیز برای همین اینها را به قم آورده بود، ولی با تدبیر و درایت امام و صبر و تحمل مردم قم این غائله نیز سپری شد. زمستان رفت و روسیاهی برای همیشه به زغال ماند. بیت آیتالله شریعتمداری توسط چه عناصر و چهرههایی اداره میشد؟ آنها در حوزه و در میان طلاب چه وجههای داشتند؟ بعضی از افرادی که در بیت آقای شریعتمداری حضور داشتند و اطراف ایشان را گرفته بودند و بیت را اداره میکردند، آن طوری که باید و شاید آدمهای استخواندار، وزین، دارای مراتب علمی و چهره مقبول در حوزه نبودند. به همین دلیل دائماً اختلاف فرقهای میان ترک و فارس را دامن میزدند. به طلاب و روحانیون حتی به مراجع فارسیزبان بدبین بودند. البته دشمن هم از این موضوع بهرهبرداری و از آن طرف طلاب فارسیزبان را بر ضد اینها تحریک میکرد. این موضوع سابقه طولانی داشت. یادم هست یکی از عیبها و نقطه ضعفهایی که از سوی بعضی همشهریها نسبت به بنده و امثال مرحوم آقای مشکینی، مرحوم آقای بنیفضل و مرحوم آقای احمدی میانجی ایراد میشد، این بود که میگفتند: «چرا این قدر با طلاب فارسیزبان رفت و آمد میکنید؟ چرا به درس اساتید فارسیزبان میروید؟ چرا از مراجع فارسیزبان ترویج میکنید؟» این یک خطر بسیار جدی بود که در اوایل انقلاب میتوانست شکننده باشد. به همین علت همان طوری که قبلاً گفتم ما با همکاری برخی دوستان منزلی در کوچه آقازاده، روبهروی مسجد سلماسی اجاره کردیم و طلاب آذریزبان را در آنجا گرد آوردیم تا یک مقدار از حساسیت این موضوع بکاهیم و آن را تعدیل کنیم و البته تا حدودی هم موفق شدیم، اما این مسئله در بیت آقای شریعتمداری و در میان اطرافیان و نزدیکان ایشان بهشدت رواج داشت، بهطوری که در خود ایشان نیز تأثیر فاحش گذاشته بود. در آن ایام من دیگر با ایشان قطع رابطه کرده بودم و به منزلشان نمیرفتم، ولی بعضی از دوستان که میرفتند و به عنوان اعتراض به ایشان عرض میکردند: «آقا! چرا این قدر در حمایت از این حزب اصرار دارید؟» در جواب اظهار میکرد:«میخواهم از طریق این حزب از حقوق آذریزبانها حمایت و دفاع کنم». در موردی گفته بود: «امروز کردها که یک چهارم جمعیت ترکها را دارند در پی خودمختاری هستند. ما آذریها چه چیزی از آنها کم داریم؟» این هم یکی دیگر از طرز تفکرات و عملکردهای ایشان بود که باز هم میتوان گفت که از جهتی منشأ جبهه ملی و حزب خلق مسلمانی داشت. به عنوان سؤال واپسین، ظاهراً در آذربایجان به ویژه در شهر تبریز هم برخی از علما با آیتالله شریعتمداری رابطه گرمی نداشتند. از جمله این چهرهها شهید آیتالله قاضی طباطبایی بود. حضرتعالی از رابطه این دو شخصیت چه خاطراتی دارید؟ شهید آیتالله سید محمدعلی قاضی طباطبایی از علمای برجسته و مبارز آذربایجان بود. ایشان قبل از بنده از شاگردان سرشناس حضرت امام در قم به شمار میآمد. بعد که پدرشان فوت کرد به نجف مشرف شد و در زمره شاگردان مرحوم آشیخ محمدحسین کاشفالغطا قرار گرفت. وقتی بنده به نجف اشرف مشرف شدم، ایشان از نجف به تبریز بازگشت و در این شهر ماندگار شد. آن وقت اغلب علمای تبریز که از طرفداران و مقلدان آقای شریعتمداری بودند، روابط خوبی با او نداشتند و ایشان را اذیت و آزار میکردند. تنها جرم آقای قاضی این بود که پس از رحلت آیتالله بروجردی بهجای آقای شریعتمداری، آیتالله حکیم و بعد حضرت امام(ره) را اعلم معرفی کرده بودند. آنها به آقای قاضی میگفتند: «شما به چه مجوزی به عنوان یک آذریزبان از مراجع فارس و عرب ترویج میکنید؟» یعنی همه اینها در واقع به مسئله قومیتگرایی و حس ناسیونالیستی منتهی میشد که اسلام بهشدت آن را نهی کرده بود. در دوران نهضت هم از همان آغاز ماجرای انجمنهای ایالتی و ولایتی آقای قاضی گرایش ویژهای نسبت به افکار انقلابی استادش، امام خمینی، پیدا کرد و نماینده ایشان در کل منطقه آذربایجان شد. آقای قاضی شخصیت بسیار آرام، وزین، باوقار و با متانتی داشت. هرگز دیده و شنیده نشد که وی به آقای شریعتمداری حتی به کنایه و اشاره بیاحترامی کند. همیشه در مقابل رفتار ناشایست بعضی طرفداران ایشان صبر، تحمل و بزرگواری از خود نشان میداد. همین قدر میگفت: «من با وجود آقای حکیم و حضرت امام نمیتوانم کس دیگری را اعلم معرفی کنم» و این سبب شد که طرفداران آقای شریعتمداری در تبریز کینه دیرینهای از ایشان به دل بگیرند. مرحوم آقای قاضی در زمان رژیم شاه از دو طرف تحت فشار و شکنجه روحی بود. از یک سو ایادی رژیم و ساواک او را در تنگنا قرار میدادند. از سوی دیگر از جبهه خودیها طرفداران آقای شریعتمداری ایشان را اذیت میکردند. به نظر میرسید این اذیت و آزار خودیها به مراتب آزاردهندهتر و شکنندهتر از فشارهای رژیم ستمشاهی بود. گاهی هر دو جبهه با هم تبانی میکردند و همسو میشدند و بر ضد معظمله وارد عمل میشدند. کینه و حسادت بعضی از اینها بهقدری ریشهدار و عمیق بود که من میبینم بعد از گذشت چند سال که ایشان به شهادت رسیده است، بعضیها با کمال وقاحت هنوز هم از ایشان دستبردار نیستند و در فرصتهایی که به دست میآورند این حقد و کینه را از خود بروز میدهند. انشاءالله خداوند همه ما را عاقبت به خیر کند.