اشاره: از مسجد حاج شفیع خیابان شهریار تا استودیو شب شیشه ای، از مصاحبه های ناگرا به دوش دوره نوجوانی تا همکاری با مطرح ترین چهره های تلویزیون و سینمای کشور، از مهندس ناظری پروژه فرودگاه امام خمینی(ره) تا خلبانی در پهنه آسمان های ایران. رضا رشیدپور این همه را یک تنه دویده است اما هنوز هم خیال قدم زدن در خیابان های تبریز برایش رنگ دیگری دارد. او بعد از یک سال مصاحبه نکردن با مطبوعات و روزنامه ها در دفتر کارش در جردن تهران پذیرایمان شد و از زندگی، رسانه و البته رشیدپور بودنش حرف زد. تبریز، خیابان شهریار، مسجد حاج شفیع؟ (میخندد) جایی که من در آن بزرگ شدم. تازگی ها هم رفتم و آنجاها رادیدم. خیلی بزرگ شده و همه چیز هم تغییر کرده است. زمان ما آنجا خیلی محله تر بود. از یک سالگی تا ۱۵، ۱۶ سالگی همانجا بودم. (می خندد) تا کی تبریز بودید؟ تا ۲۱ سالگی. بعد آمدم تهران. اما قبل از آن چون بخشی از خانواده مادری ام تهران بودند و خودمان هم تهران خانه داشتیم، زیاد رفت وآمد میکردیم و تقریبا دو ملیته بودیم. اما اصالتا و با تاکید میگویم من شهریاری و تبریزیم و به این مسأله افتخار میکنم. گویا متولد تهران هم هستید؟ بله. تهران بدنیا آمده ام اما محل تولد یک چیز نوشتاری است و گرنه من با هوا و خاک تبریز رشد کرده ام و خودم را تبریزی میدانم. شما کار اجرا را از تبریز شروع کردید، با اینکه در تهران به شهرت رسیدید؟ چطور شد در تبريز وارد کار اجرا شدید؟ سالهای دبیرستان در تبریز یک دبیر پرورشی داشتم به اسم آقای خدایی. خودش هم واقعا مرد خدایی ای بود. من در مدرسه سر صف برنامه اجرا میکردم، دعا و قرآن میخواندم و به ایشان گفتم که کار کردن در رادیو را دوست دارم. ایشان من را به آقای شیرین دل در صداوسیما معرفی کردند. آقای شیرین دل از مدیران خیلی خوب صداوسیما آن زمان تبریز بودند. یک مدیر معتقد و مذهبی که اعتقادش اصلا ابزاری نبود. پدر بنده جانباز جنگ بود و ویلچر نشین. با اینکه شرایط سختی داشت و خیلی مخالف ورود من به کارهای هنری بود برای تست همراهم آمد. او ترجیح میداد من یا مهندس باشم یا خلبان. مهندس هم شدید؟ خلبان هم شدم. چه جالب. مخالفت پدرتان به کجا رسید؟ پدرم فکر نمیکرد من در تست قبول شوم. برای این موافقت کرد برای تست برویم. روزی که برای تست رفتیم خانم داداش زاده که از مجری های خوب صداوسیما آذربایجان بودند هم حضور داشتندو بعد تست به من گفته شد: از همین فردا بیا سر کار. وقتی به خدا بیامرز پدرم گفتم باور نکرد. فکر کرد چون بچه ام نخواستند دلم را بشکنند! چند سالتان بود مگر؟ ۱۵ سال با چنین سن و تجربه کمی، در چه عنوانی کار را شروع کردید؟ خب. شش ماه اول با این ضبط های سردوشی که اسمش ناگرا بود، میرفتم چهارراه آبرسان و گزارش های خیابانی میگرفتم برای برنامههای مختلف رادیو تا زمانی که قرار شد آقای هاشمی رفسنجانی برای افتتاح پروژه پتروشیمی تشریف بیاورند تبریز و برنامه افتتاح بهصورت زنده از شبکه یک تلویزیون پخش شود. شانس و تقدیر این بود که چون من لهجه نداشتم مدیران آن زمان صداوسیما من را برای اجرا بفرستند. آن زمان دانشجو بودم. رفتم جلوی دوربین و چهار پنج ساعت برای شبکه یک برنامه اجرا کردم. خوب پخش زنده برای شبکه یک خیلی مهم بود و من به خوبی رصد شدم. مديران شبکه یک خصوصا آقای ارجمند که خدا بیامرزدشان، من را در آن برنامه میبینند و به عنوان یک جوان یا بچه خوش سرو زبان از من خوششان میآید. کات به هشت ماه بعد برنامه "صبح بخیر ایران". آن سال ها شبکه یک با مراکز استان ها برنامه مشارکتی پخش میکرد و مجری های شهرستانی برای اجراي برنامه به تهران میرفتند. نوبت به آذربایجان شرقی که رسید به خاطر همان لهجه نداشتن و نگاه مثبت شبکه یک به اجراي بنده، من را به همراه آقای مصطفی سلامی که ایشان هم متاسفانه فوت شده اند فرستادند تهران. آمدم تهران و آرام آرام درگیر کار در صداو سیمای پايتخت شدم اما در تبریز دانشگاه میرفتم و رفت و آمد میکردم. هم زمان هم دوره خلبانی را در مرکز آموزشهای هوایی پایگاه تبریز میدیدم. بعد دانشگاه هم که رسما به تهران آمدم. "شب شیشه ای". خیلیها معتقدند که این اولین talk show واقعی تلویزیون بود. ایده این کار از چه کسی بود و چطور به آن جنس از اجراها رسیدید؟ اولا ممنون که از برنامه تعریف کردید. متاسفانه در برنامه های تلویزیون ما hard talkهای واقعی وجود نداشتند. یک کارهایی انجام شده بود اما در معنای واقعی به این نوع برنامه ها نزدیک نشده بودیم. قبل از شب شیشه ای ما فقط از اینکه دو تا صندلی داشته باشیم و یک دوربین با مجری و مهمان، فکر میکردیم به چنین برنامه ای رسیده ایم اما یک فوت کوزه گری براي اين كار لازم است. خدا را شکر بعد این همه سال هر روزنامه نگار و یا خبرنگاری که با من صحبت میکند حتما گریزی هم به این برنامه میزند. این برنامه نشان داد گفتگو، استاندارد و فوت و فنی دارد که باید رعایت شود. ایده کار از چه کسی بود؟ و چرا این برنامه ادامه پیدا نکرد؟ ایده کار ازطرف من بود. در واقع در دنیا برنامه هایی با این سبک وجود داشت و منظورم این است که در تلویزیون ایران، ایده کار و طراحی گفت وگوها از من بود. من کار را به شبکه پنج پیشنهاد دادم. شب شیشه ای مقدمه ای به اسم عبور شیشه ای داشت باز هم در شبکه تهران. عبور شیشه ای یک قسمتی از برنامه ماه رمضان آن سال های شبکه تهران بود که در آن از هنرمندان سوالات خاصی میپرسیدیم. ما ایده را گسترش دادیم و رسیدیم به فرمت شب شیش های. فرمتی متشکل از گفت وگوی سخت با هنرمندان و چهره های مطرح. آن زمان به من گفتند اگر بتوانی مهره های خوب بیاوری برنامه ات شاخص خواهد شد اما با بازیگرهای درجه دو، سه به جایی نمیرسی. من قول دادم کسانی را به عنوان مهمان به برنامه بیاورم که تا به حال به تلویزیون نیامده اند. این برنامه اولین و آخرین گفت وگوي تلویزیونی محمد رضا گلزار بود یا مریلا زارعی جزو معدود مصاحبه های تلویزیونی ابراهیم حاتمی کیا، پرویز پرستویی، احمدرضا درویش و خیلی های دیگر. در مورد شب شیشه ای باید بگویم ما مردم ایران در شرایط خاصی هستیم. اول موبایل به این سرزمین آمده است بعد فرهنگش، اول کامپیوتر آمده است بعد فرهنگش. اين مسأله ربطی هم به سیاسیون یا فرهنگیون ندارد. شب شیشه ای هم این چالش را داشت. وقتی این برنامه را آغاز کردیم فرهنگ گفت وگوی سخت و همه جانبه در ایران جا نیفتاده بود. الان این فرهنگ هست. اگر الان شب شیشه ای را داشتیم به این سرنوشت مبتلا نمیشد و ادامه پیدا میکرد. آن موقع، بحث ها در مورد برنامه خیلی زیاد شد و انتقادها را بر نتابیدند. فکر میکنم اگر الان شب شیشه ای روی آنتن بود آن سرنوشت برایش به وجود نمی آمد. برای تلویزیون آن زمان زود بود. برنامه ای از آن مجموعه هست که تعلق خاطر خاصی نسبت به آن داشته باشید؟ خیلی از اجراها را واقعا دوست داشتم مثلا گفت و گویم را با حاتمی کیا. حاتمی کیا حرف هایی را در شب شیشه ای مطرح کرد که هیچ وقت مطرح نکرده بود. هنوز هم گاهی مینشینم و آن برنامه راميبينم. جناب رشیدپور ما عموما بر خلاف همه دنیا برنامه های مجری محور نداریم. در چنین فضایی چطور توانستید کاراکتر اجرای خودتان را به وجود بیاوردید؟ اینکه ما برنامه مجری محور نداریم به این دلیل است که فرهنگ ما فرهنگ نخبه کشی است. نه اینکه منظورم این باشد که من نخبه ام. نه. قیاس مع الفارق البته. کلا عرض میکنم. از طرفی فرهنگ رسانه هنوز در جامعه ما جا نیفتاده است و در مورد متولیان رسانه این مسأله بیشتر احساس میشود. ببینید در همه دنیا مجری ها در برنامه های خاصی میگویند به برنامه من خوش آمدید. من اگر این جمله را در برنامه ام بگویم همه فکر خواهند کرد که من سند این برنامه را به نام خودم زده ام و چقدر دماغم باد کرده است. ما قبول نمیکنیم که برنامه ها یک مالکیت معنوی دارند. خوب این ترس در ذهن مدیران هم وجود دارد چون آنها هم از همین جامعه هستند و در همین فرهنگ هستند. وقتی کسی چهره میشود احساس خطر میکنند و فکر میکنند که قرار است این مجری ناز و افاده بدهد. (میخندد). گاهی هم سعی میکنند مجری را خنثی کنند. این سرنوشت در انتظار من هم بود اما من نمیخواستم خنثی شوم، برای همین جا خالی دادم. گفتم خوشحالم با تلویزیون کار کردم و همین تلویزیون به من شهرت داده است. اما نمیخواهم خنثی کار کنم. من مهندس، خلبان و برنامه سازم و میتوانم کارهای دیگری انجام دهم و در صداو سیما نباشم. نمیخواهم من بودنم از من گرفته شود. این باعث نمیشود که ما نیروهایی را که برایشان سرمایه گذاری کرده ایم، از دست بدهیم؟ این یک جور اتلاف بیت المال نیست؟ حتما همین طوری است. نتیجه اش این میشود که ما شدیدا مخاطب برنامه مان را از دست میدهیم. ما الان ۵۰ شبکه تلویزیونی داریم با مخاطب كم. شاید مخاطبینی کمتر از کارمندان آن شبکه. بعد یک شبکه خارجی میآید و مخاطبین به سمتش میروند و یا یک مطلب در فیسبوک به اندازه شبکه ما برد پیدا میکند. زلزله آذربایجان را یادتان بیاورید. یک زلزله فیسبوکی هم اتفاق افتاد و صداوسیما عملا در روزهای اول از این جریان عقب ماند. دلیل دیگری هم برای این مسأله وجود دارد. مدیران صداوسیما هم از ما هستند. ما خودمان پشت چراغ قرمز نمی ایستیم و به این فکر نمیکنیم که هزینه چراغ قرمز هم از بیت المال است و شکستن قانون، اتلاف بیت المال است. هر کس به اندازه قدرتی که دارد این منابع را به هدر میدهد. ما چون مملکت ثروتمندی هستیم قدر منابع خود را نمیدانیم و به راحتی منابع، ثروت و استعدادهایمان را تلف میکنیم و فکر نمیکنیم که یک روز این منابع تمام خواهند شد. مردم ایران بر روی بیت المالشان حساس نیستند متاسفانه حالا چه نفت باشد یا چیز دیگری. شما از بین این همه کار متنوع مثل کار رسانه، بازیگری، اجرا، برنامه سازی و حوزه نشریات کدام کار را بیشتر دوست دارید؟ خلبانی(میخندد) منظورم در حوزه رسانه است؟ تاسیس شبکه خصوصی جزو آرمانهایم بوده است و به شدت عاشقانه این کار را دنبال کرد هام. متاسفم که در پله اول به مشکل برخورد و امیدوارم که دوباره بتوانم در ایران این کار را انجام دهم. واقعا دلم میخواهد بتوانم در ايران این کار را انجام بدهم. آقای رشیدپور حاضرید دوباره به تبریز برگردید؟ برای کار اجرا یا برنامه سازی؟ به تبریز که صد در صد حاضرم برگردم اما برای کار اجرا باید برنامه ریزی کنم و الان نمیتوانم پاسخ دهم. بستگی به برنامه دارد. الان نمیتوانم جواب بدهم و فضای صداو سیما تبریز را نمیشناسم. ببینید من کار استانی برای اصفهان انجام دادم اما فضای کار در اصفهان عالی بود. بعد کار زنده رود از چندین شبکه استانی از کیش، شیراز و خیلی جاهای دیگر پیشنهاد کار داشتم اما از تبریز نه. واقعا دلم ميخواست اين پيشنهاد را تبريز به من بدهد. با روی گشاده میگویم که صداو سیمای تبریز هیچ وقت هیچ پیشنهادی به من نداده است. ببینید اینجا میخواهم بگویم که ایران و آذربایجان بدون یکدیگر هیچ مفهومی برای من ندارند. من عاشق ایران و آذربایجان هستم. ایران کلیتی است که بدون خرده فرهنگهای محلی اش معنی ندارد و آذربایجان در ایران است که آذربایجان است. من چون خودم آذری هستم دوست دارم در آذربایجان کار کنم اما به شرطی که امکانات کار مهیا باشد همانطور که زمانی در اصفهان امکانات مهیا شد رفتم و كار كردم. شبکه سهند را رصد میکنید؟ اتفاق خاصی در این شبکه دیده اید؟ قبلا کمتر اما این اواخر که برای زلزله بیشتر تبریز میرفتم بله. مثلا درمانگاه را دیدم. اما برنامه خاصی به آنصورت ندیدم. در مورد پتانسیل این شبکه اما مطمئنم. شایعاتی هست در مورد راه اندازی یک شبکه آذری زبان در تبریز برای همه آذریهای ایران و البته با نگاه فرا ملی. بعنوان فعال رسانه در این مورد چه نظری دارید؟ صداو سیمای آذربایجانشرقی این پتانسیل را دارد که چنین شبکه ای راه اندازی کند؟ صد در صد چنین پتانسیلی دارد و فراتر از این هم توانایی دارد. قاطعانه میگویم. ببینید شبکه سهند الان برای کل مردم دنیا یا اقلا آذريهاي دنيا بر روی ماهواره است. هر جای دنیا هم که بخواهیم میتوانیم برنامه هایش راببینیم. به نظرم برای داشتن مخاطب ملی و فراملی راه حل این نیست که یک شبکه دیگر بزنیم. همین شبکه سهند را اگر خوب اداره کنیم میتواند همین کار را انجام دهد. به نظرم اصلا نیاز به شبکه دیگری نیست. میدانید روی ماهواره بودن چه خرجی دارد؟ من زمانی که در شبکه اصفهان برنامه زنده رود را داشتم از ۱۲ تا استان دیگر مخاطب داشتیم. شبکه بر روی ماهواره بود و برنامه با کیفیت داشت. به جای اینکه مدام شبکه بسازیم با این هزینه های سنگین باید از شبکه های خودمان خوب استفاده کنیم. سهند هم اگر برنامه خوب و پر محتوا داشته باشد بیننده خواهد داشت از همه آذریهای دنیا و راه را بر خیلی از مشکلات خواهد بست. ما فکر میکنیم برای هر منظوری باید شبکه بسازیم. مثلا شبکه بازار برای مخاطبین بازاری، اما مخاطب که دستوری و بخشنامه ای عمل نمیکند. مخاطب نمیگوید چون من بازاری ام باید شبکه بازار را ببینم. مخاطب بدنبال برنامه خوب و با کیفیت است. شما معتقدید در تبریز این پتانسیل وجود دارد پس چرا شبکه سحر از تهران پخش میشود و برنامه هایش در آنجا تولید میشود؟ این هم جز اشتباهات ماست. من نمیخواهم به کسی توهین کنم و همه دوستان در شبکه سحر همکارهای من هستند اما وقتی شبکه ای در جایی که باید باشد نیست، نه درست کار خواهد کرد و نه مخاطب خواهد داشت. بعد تبدیل میشود به نان دانی بعضی تهیه کننده. وقتی این شبکه ادعای بین المللی بودن دارد باید بهترین تهیه کننده ها را داشته باشد و بخاطر رسالت ذاتی اش از پتانسیل بومی استفاده کند که این پتانسیل در تبریز وجود دارد. پس چرا این شبکه در تهران کار میکند؟ خوب این انتقادات ماست و شاید برای این انتقادات است که الان دور نشسته ایم. ولی هزینه هایی که ما برای این شبکه ها گذاشته ایم از آن بیت المال است و این بیت المال باید درست خرج شود. من میگویم پتانسیل این کار در تبریز هست اگر نخبه های تبریز در تبریز بمانند و دیده شوند. ما در عرصه رسانه تبریز، ده ها شهریار داریم. من در دوران دانشگاه همکلاسی هایی داشتم که بهترین ایده هارا داشتند و چون راه به شبکه نداشتند ایده هایشان را به من میدادند خیلی وقت ها این آدم ها ایده های خیلی بهتر از من هم داشتند. این آدمها با این ایده ها چرا راه به رسانه نداشتند؟ ببینید در همه جای دنیا وارد شدن به رسانه مشکل است اما در ایران و در تبریز مشکلتر. این مسأله را به طور علمی میشود تبیین کرد. بشر پنج دوره قدرت را طی کرده است، در دوره اول قدرت یدی بوده است هر کسی زور بازوی بیشتری داشته قدرتمندتر بوده است. بعد دوره قدرت مالی است و ثروت بیشتر به قدرت بیشتر منتهی میشود. در ادامه دانش و بعد نشر دانش اهمیت پیدا میکنند و شما با دانشگاه های بزرگتر و دانش بیشتر قدرتمند میشوید و الان دوران قدرت زمان است. در این دوره قدرت از آن کسانی هست که میتوانند بر زمان حکومت میکنند و ابزار مدیریت زمان تا به امروز رسانه است. رسانه این توانایی را دارد که زمان را برای مخاطبش قبض و بسط بدهد. شما زمان را به واسطه رسانه در می نوردید. جمله ای که الان در رسانه ای در ایران گفته میشود در همان لحظه هر جای دنیا که بخواهید شنیده میشود. در این دوره مدیر به رسانه قدرت و شان نمیدهد بلکه رسانه به مدیر قدرت و شان میدهد و ما به عنوان صاحب قدرت دوست نداریم قدرت را به راحتی تقسیم کنیم. اما اگر در دراز مدت بخواهیم رسانه را به خوبی اداره کنیم باید از عقل جمعی استفاده کنیم. نباید از پتانسیل افراد دیگر بترسیم بلکه باید این پتانسیل ها را مدیریت کنیم. اگر کسی که در راس کار است بلد باشد از پتانسیل دیگران استفاده کند دیگر از این پتانسیل و نخبگی نخواهد ترسید چون میتواند آن را مدیریت کند. قدرت فردی نباید برایمان مهم باشد، بلکه باید این قدرت فردی را به قدرت جمعی تبدیل کنیم. از تفاوت های تلویزیون تبریز و تهران میگویید؟ خب تفاوت هست و خیلی هم هست. اما تهران هم مدینه فاضله نیست. ما در عرصه رسانه به طور کلی یک فقر فرهنگی داریم. در تبریز نمیشود با لباس جین سر برنامه رفت اما در تهران میشود. اما کار رسانه چیز دیگری است. این تفاوتهای تهران و تبریز مهم هستند خیلی هم مهم هستند اما در نهایت و در یک روند کلی تعیین کننده نیستند. پس در حوزه رسانه چه چیزی تعیین کننده است؟ راستگویی. باید صداقت داشته باشیم گاهی پیش میآید که رسانه نمیتواند همه حقیقت را بگوید اما تا حد امکان باید حقیقت را بگوییم. باید با قلب مردم حرف بزنيم و مخاطب ما را راستگو و صادق بشناسد. مردم از بازی و ندانم کاری خسته اند. باید از جنس مردم با آنها حرف زد. مردم باید خودشان را در رسانه منعکس ببینند. ببینید همین راحت حرف زدن با مخاطب خیلی مسئله بزرگی نیست اما اگر همین مسأله کوچک را رعایت نکنیم، همین مسأله کوچک تبدیل به بزرگترین معضل در ارتباط با مخاطب خواهد شد. گاهی مجری برای حرف زدن در صداو سیما به هزار چیز باید فکر کند. مجری دیگر خودش را در این فضا از یاد خواهد برد. یک مسأله دیگر هم هست که میخواهم بگویم و آن این است که مدیران صداوسیما واقعا تحت فشارند و در ضمن میزشان را هم دوست دارند و طاقت این فشارها را هم ندارند. آقای رشیدپور برنامه تان برای ده ساله آینده چیست؟ ده سال بعد رشید پور کجاست و یا میخواهد کجا باشد؟ این سئوال سختی است. سخت ترین سوالتان بود در واقع. راهنمایی میکنید؟(میخندد) ده سال بعد رشیدپور کجاست؟میخواهید چکار کنید؟ بازیگری، اجرا، خلبانی. برای ده سال بعد اول میخواهم روحیه رشیدپور بودنم را حفظ کنم. من آذری هستم و می-دانید آذری ها به صداقت شهره اند، میخواهم صداقت آذری بودنم را حفظ کنم. من آینده کشور و رسانه را در این کشور با همه این حرف ها واقعا روشن میبینم. امیدوارم بتوانم کار رسانه ای را با قدرت انجام بدهم. الان در حوزه رسانه میدانی خیلی کار میکنم. رسانه میدانی شکلی از رسانه است که در همه جای دنیا با قدرت در حال تجربه شدن و کشف فضاهای جدید است اما در ایران تنها قدم های اولیه ای برداشته است؛ مثل اجرای برنامه در پارک ها و.... ما با شهرداری تهران در این مورد کارهایی کرده ايم. ببینید قدرت رسانه میدانی به عنوان رسانه پست مدرن، پتانسيل جدیدی در اين عرصه است که میخواهم راجع به آن با يك مثال توضیح بدهم. این که رییس جمهور امریکا به جای اینکه از طریق تلویزیون با مردم حرف بزند، ایالت به ایالت مسافرت میکند و در جمع های هزار نفری مستقیما با مردم حرف میزند برای این است که این انرژی زنده بصورت رفت و برگشتی بین او و مخاطبانش حرکت کند و همدلی و مشارکت بیشتری بوجود بیاورد. آقای قالیباف و همکارها و مدیرهای دیگرش در شهرداری واقعا در این حوزه به خوبی و با برنامه عمل میکنند و ما بواسطه شهرداری تهران توانسته ایم حدود هزار برنامه میدانی را در تهران و البرز اجرا کنیم. در کنار همه این ها هم پرواز، دلمشغولی همیشگی من. ممنون از قبول مصاحبه