اى صداىِ تو ز بوقِ كاميون، زيباتر، اى گلوىِ تو ز شش باندى هم كاراتر! با من از عشق نگو، مبتذل است، هر كه عاشق شده، كور و كچل است! با من از «رأى» چه مىگويى، هان؟! از «حقوقِ بشر» اين قدر، عمو! بحث نكن! روىِ حرفِ «ر» دگر مكث نكن، تو مگر لكنتِ دندان دارى؟ شايد هم «آبله مرغان» دارى!؟ حرف از «آزادىِ انديشه» بس است، فكرِ «نان» كن، اخوى! «خربزه» بى شك، هوس است! من و سركار، كجا مىدانيم، كه اصولاً «مجلس» چند تا «سين» دارد؟! ما كجا مىفهيم كه نماينده «موبايل» و دو - سه ماشين دارد؟! اى رفيقِ ناباب! تو مرا آخرش از راه بدر خواهى كرد، سروران را عصبانى و پكر خواهى كرد! سخن از «رأى» و «سياست» كافىست، سيم برق است، به آن دست نزن، چون به صلاحِ ما نيست «خطِّ قرمز» خوب است، رنگ آن هم، «متاليك» و عالىست! پس بيا، خوب رعايت بكنيم، به وجودش همه عادت بكنيم! نازنين، اى جانان! با من از «كشك» بگو، توىِ گوشم غزلِ «پشم» بخوان!