هر كه حرفِ حق زند...يار مخلص دلربا هستش، ولي دلدار نيستدر همه عالم مثالِ او يكي عيّار نيستمن كمندِ عشق ناميدم دو زلفش را، وليدر حقيقت، بهرِ اينجانب بجز افسار نيستمن طبيبِ دردِ خود انگاشتم او را، وليكفكرِ او چيزي بجز چاپيدنِ بيمار نيستمن گمان كردم كه باغي پُر ز سرو و سنبل استليك، او چيزي بجز دشتي سراسر خار نيستهركسي بياختلاس و رشوهخواري كار كردحاصلِ سي سالهاش دستي كت و شلوار نيستهر كه روزي كرد بر سوگندِ دلال، اعتمادبعد از آن، صد سال او را جز ندامت كار نيستهر كه باور كرد وعده از وزير و از وكيليا ز پشتِ كوه ميآيد، و يا هشيار نيستبا وجودِ كاهشِ توليد و منعِ وارداتهيچ كالايي فراوانتر از اين سيگار نيستاين چه بهتاني ست اين قدرتطلبها ميزنندهر كه حرفِ حق زند، جز بوقِ استكبار نيست؟!معر خالص را به جايِ شعرِ ناب آورده استپس نگو: اين «آرشِ» ما، آدمي بيكار نيست!