محسن رضايي، فرمانده اسبق سپاه در سالگرد پايان دفاع مقدس، در نامهاي كه براي روزنامه «جوان» ارسال كرده، ضمن بازخواني برخي مكاتبات و مكالمات خود با مسئولان كشور در زمان جنگ، ناگفتههايي از شرايط آن روزهاي دفاع مقدس را بازگو كرده است. متن نامه ايشان به شرح ذيل است: اينجانب كه افتخار ۱۶ سال فرماندهي سپاه در زمان امام راحل و رهبر معظم انقلاب را داشتهام پس از كنارهگيري از فرماندهي سپاه، بارها و بارها شاهد توهينها، دروغها و تحريفهاي دفاع مقدس بودهام ولي به دليل آنكه موضوع جنگ، شخصي و سياسي نشود سكوت را بر دفاع از خود و دفاع مقدس، ترجيح دادهام، لكن اخيراً كه در رابطه با تحريفات دفاع مقدس در يك كتاب، نامهاي به محضر رهبر معظم انقلاب نوشتم، ايشان فرمودند: خود شما كه در جنگ فرمانده بوديد چرا جواب نميدهيد؟ من اين كتاب را خواندم و در حاشيه آن نوشتم: «اين خلاف است». در پي اين رهنمود مقام معظم رهبري، فكر كردم شايد سكوت بيش از اين مناسب نباشد، لذا تلاش ميكنم قدمي هر چند كوتاه در رفع ابهام از چهره مقدس هشت سال دفاع جانانه فرزندان امام برداشته باشم و خوب است از اين فرصت استفاده كنم و نگراني خود را نسبت به آينده عرض كنم كه به نظر ميرسد سالهاي آينده، شرايط بسيار مهمي در منطقه و شايد در داخل كشور در پيش رو داشته باشيم كه بايد از همين امروز خود را براي آن شرايط آماده كرد. مطمئناً اگر ديگر بار، فضاي انقلابي، كشور را در بر گيرد آنگاه مرد و نامرد، از هم جدا ميشود و به حول و قوه الهي بسيجيان و شيران انقلاب و من جامانده از كاروان شهدا، در صحنه كارزار ديگري، حقانيت انقلاب اسلامي را به جهانيان اثبات خواهيم نمود. امام گفت حكم جهاد ميدهم ادامه جنگ، پس از آزادي خرمشهر خرمشهر آزاد شده بود ولي چند سال ميگذشت كه ظرفيت و تواناييهاي سپاه و ارتش، جوابگوي ادامه نبرد نبود. دشمن و حاميان آنها هم زير بار خاتمه جنگ و پذيرش مرزهاي بينالمللي ايران و تعيين خسارت وارده بر ايران و تنبيه صدام نميرفتند. بيترديد اگر اين شرايط را ميپذيرفتند حضرت امام با صلح موافقت ميكرد. تمامي مسئولان كشور از رهبر معظم انقلاب گرفته تا آقايان هاشمي و ولايتي و سايرين، بر اين موضوع صحه گذاشته و خود نيز همين اعتقاد امام را داشتند ولي نه دولت عراق و نه شوراي امنيت سازمان ملل، زير بار اين شرايط نميرفتند يا بايد ايران، آتش بس را ميپذيرفت و حالت نه جنگ و نه صلح، تا سالها ادامه مييافت يا بايد به جنگ ادامه ميداديم تا دشمنان ما، شرايط منطقي فوق را ميپذيرفتند. پذيرش آتشبس، غيرمنطقي بود چون با پذيرفتن آتشبس، جنگ پايان نمييافت و ممكن بود تا امروز كراراً آتشبس شكسته شده و جنگ ادامه يابد. بنابر اين بايد به عملياتهاي هجومي ادامه ميداديم تا شرايط فوق محقق شود و جنگ پايان يابد. حضرت امام ابتدا با ادامه عملياتهاي هجومي موافق نبودند چون لازمه آن، عبور از مرزهاي بينالمللي بود. پس از آنكه ايشان با استماع استدلال سياسيون و نظاميها، عبور از مرز را پذيرفتند، در خصوص ادامه نبرد، كه يك عمليات باشد يا ادامه جنگ تا تسليم شدن دشمن، بين ما به عنوان فرماندهان جنگ با آقاي هاشمي و ساير سياسيون، اختلاف نظر پديد آمد. البته اين اختلافنظرها به دعواي سياسي منجر نشد چرا كه در اين صورت، جبهه، خسارات سنگيني ميديد. هر دو گروه، معتقد به انجام عمليات در خاك عراق بوديم؛ چه با يك عمليات و چه با چند عمليات. براي ادامه عمليات ها در خاك عراق، دو راه در مقابل ما وجود داشت: ۱- با همان توان موجود ارتش و سپاه،هر اقدامي كه از دستمان بر ميآمد انجام دهيم. در اين صورت،تنها تلاشي كه عملي بود، صرفاً هر سال، يك عمليات بود. خاصيت و ثمره چنين عملياتي تا مدتي كوتاه (چند سال)، به تأخير انداختن حمله مجدد عراق به ايران بود. با چنين روشي اگر عراق به ايران حمله نميكرد شايد پس از سالهاي طولاني (مثلاً ۲۰ سال بعد) ميتوانستيم صدام را شكست داده و به حقوق خودبرسيم. اما تضميني نبود كه صدام، خودش را گوشه رينگ نگاه دارد و مرتب از ما بخورد، اگر فرصت خروج از گوشه رينگ پيدا ميكرد و به حمله روي ميآورد وضعيت ما بحراني ميشد. بنابر اين با توان موجود خود، كه يك عمليات ابتكاري در طول سال بود، حمله ارتش صدام را مرتب به تأخير ميانداختيم. مثلاً اگر در شلمچه عمليات كربلاي پنج را عمل نميكرديم يا اگر آن را انجام ميداديم ولي همچون عمليات كربلاي چهار، ناكام ميمانديم تا سال بعد كه آماده عمليات بعدي ميشديم عراق، به فاو و جزاير (كه در دست ما بود) حمله ميكرد و آنها را از ما پس ميگرفت. چرا؟ كه ما فقط در آفند ميتوانستيم از حملات دشمن جلوگيري كنيم. در حقيقت از اين اصل نظامي،كه بهترين پدافند، آفند است استفاده ميكرديم. بنابر اين بايد عمليات ما ابتكاري و موفق انجام ميشد تا بتوانيم به اندازه كافي، دشمن را منهدم و هجوم او به ايران را به تأخير بيندازيم. ۲- راه حل دوم اين بود كه امكانات كشور وارد جنگ شود. يعني جنگ با ظرفيتي بيشتر از توانايي سپاه و ارتش ادامه يابد. در اين صورت اين امكان فراهم ميشد كه چند عمليات پي در پي انجام و دشمن را به پذيرش حقوق واقعي ايران در جنگ و به رسميت شناختن مرزهاي بينالمللي، وادار كنيم. طي سه سال آخر جنگ بارها طرحهايي براي تحقق اين ايده از سوي فرماندهان، به مسئولان كشور (كه از سوي حضرت امام مأمور بودند) ارائه شد. طرح ۵۰۰ گردان يكي از همين طرحهاست ولي مسئولان كشور معتقد بودند كه كشور قادر به تأمين اين حجم از نيازمنديهاي جنگ نيست. استراتژي دوگانه از عمليات آزادي خرمشهر به بعد (از سال ۱۳۶۱ به بعد) تا سال ۱۳۶۴ با موجي از عدم الفتحها مواجه بوديم. يعني در عملياتهاي رمضان و والفجر مقدماتي و خيبر و بدر نتوانستيم پيشرفت مورد انتظاري به دست آوريم. جنگ به شدت پيچ خورده بود. حمله ميكرديم ولي موفق نميشديم و به جاي اول بر ميگشتيم. لذا جنگ به قول معروف، قوز بالا قوز شد. از يك طرف كشور و دولت با همه ظرفيت وارد جنگ نميشد و از سوي ديگر خود ما هم در عملياتها موفقيتهايي مثل گذشته كسب نميكرديم. ناچار شديم كه به يك سياست جديد روي بياوريم. با دوستان فرمانده طرح كرديم كه راه حلي را براي كسب موفقيتهاي خود انديشيدهايم كه در عين عمليات به فشار به مسئولان كشور براي ورود به جنگ هم ادامه دهيم تا هر دو مشكل جنگ حل شود يعني از يك طرف انجام عملياتهاي موفق و از طرف ديگر وارد كردن ظرفيتهاي بيشتري از كشور به جنگ، كه جنگ را هم سريعتر و هم با موفقيت كامل به پايان ببريم. لذا به يك استراتژي دوگانه روي آورديم. شعار ما اين شده بود كه: «از طريق تواناييهاي خود، تواناييهاي ملي را به صحنه بياوريم». به تعبيري ديگر، به نتيجه رسيديم كه دست به زانوي خود بگذاريم ولي تلاش كنيم امكانات كشور را هم پشت سر خود بكشانيم. با اين استراتژي، موج جديدي از عملياتها طراحي و اجرا شد و اميدوار بوديم كه اين خطمشي و سياست، موفق ميشود. عمليات والفجر ۸ (فاو) در سال ۱۳۶۴، سرآغاز اين استراتژي دوگانه بود. خوشبختانه پيروزي بزرگي به دست آمد. از آن پس اين استراتژي ادامه يافت. يعني از يك طرف با توانايي خودمان به عملياتها پرداخته و از طرف ديگر به فشار به دولت براي ورود كشور به جنگ ادامه ميداديم. حركت را شروع كرده بوديم و دائماً تلاش ميكرديم دولت را به دنبال خود بكشانيم و تواناييهاي كشور را به صحنه نبرد وارد سازيم. بايد اعتراف كنم كه هر چند در انجام عملياتها موفق شديم ولي فشار ما به مسئولان كشور به نتيجهاي نرسيد. مسئولان ذيربط ميگفتند: «يا با توان خودتان صدام را ساقط كنيد يا به امام بگوييد كه نميتوانيد بجنگيد.» در پاسخ ميگفتيم: «ما فرماندهان تابع حضرت امام(ره) هستيم و تا آخرين قطره خون ميجنگيم» و تصريح ميكرديم كه اگر كشور را وارد جنگ كنيد ميتوان صدام را شكست داد. ميگفتند: «توان كشور، همين است كه تا كنون به شما دادهايم.» البته برخورد فرماندهان با سياسيون كشور، بسيار نجيبانه بود. در مورد مذاكرات سياسي، مربوط به جنگ ميگفتيم: «اين مسير به نتيجه نميرسد. سرنوشت جنگ در ميدان نبرد تعيين ميشود ولي چون امام شخصاً بر مذاكرات، اشراف دارند ما (در صورتي كه مذاكرات در همان چارچوب تعيين شده امام باشد) مخالفتي نميكنيم.» برخي از سياسيون مرتبط با بيت آقاي منتظري، معدودي از پاسداران تهران را عليه فرمانده سپاه تحريك كردند كه واكنش شديد امام را در پي داشت. قطعنامه ۵۹۸ سلسله عملياتهاي فاو،كربلاي چهار و كربلاي پنج، به اين ترتيب انجام شد. شوراي امنيت سازمان ملل تحت تأثير پيروزيهاي پيدرپي ايران، قطعنامه ۵۹۸ را نوشت. صدام بسيار ناراحت شد. اكثريت بندهاي قطعنامه به نفع ايران ولي برخي از آنها هم دو پهلو بود. فرماندهي كل مدتها منتظر بوديم كه جنگ يك متولي با اختيارات كافي براي بسيج امكانات كشور پيدا كند. اين مهم موجب ميشد امكانات كشور وارد جنگ شود. لذا در كنار اعمال استراتژي دوگانه مذكور اين مسئله را هم پيگيري ميكرديم كه جنگ يك صاحب با اختيار بيابد. نقل ميشد كه امام معتقد هستند كه فرماندهي جنگ توسط حضرت آيتالله خامنهاي به عنوان رئيسجمهور، مصلحت نيست، چرا كه اگر براي ايشان خطري بروز كند تضعيف روحيه مردم را در پي دارد. آقاي هاشمي هم زير بار اين مسئوليت نميرفت بنابر اين درخواستهاي تأمين نيازمنديهاي جنگ، بدون پيگيري جدي باقي ميماند. به يك نمونه توجه كنيد؛ حضرت امام ذيل نامه اينجانب كه در بهمنماه ۱۳۶۵ و در كوران عمليات كربلاي ۵ براي تأمين بخشي از نيازمنديهاي صحنه نبرد به محضرشان نامه نوشته بودم مرقوم فرمودند: بسمه تعالي جنابان حجتالاسلام آقاي خامنهاي و آقاي هاشمي اعزهما الله تعالي با وضعيت بسيار خطيري كه با آن مواجه هستيم شرعاً و عقلاً لازم است براي رساندن مايحتاج رزمندگان جان بر كف كربلاي ۵ سريعاً اقدام شود. مسامحه در اين امر، يك فاجعه خداي نخواسته ممكن است به بار آورد. والسلام عليكما و رحمهالله – ۱۱ بهمن ۱۳۶۵- روحالله الموسويالخميني (صحيفه امام ج ۲۰ صفحه ۱۹۴)» در چنين شرايطي، جنگ به يك متولي و فرمانده با اختيارات كامل در بسيج امكانات كشور نياز داشت. آقاي هاشمي از پذيرش اين مسئوليت طفره ميرفت. بالاخره در ۱۲ خرداد ۱۳۶۷، ايشان جانشيني فرماندهي كل قوا را پذيرفتند. همه فرماندهان، اميدوار شدند كه حالا كه جنگ صاحب پيدا كرده، دولت و كشور، به جنگ وارد خواهند شد. هرچند آقاي هاشمي در اولين مصاحبه خود گفتند كه من براي هماهنگي ارتش و سپاه آمدهام. ماجراي يك نامه ايشان در اواخر خرداد ماه ۱۳۶۷ به قرارگاه سپاه در كرمانشاه آمده و گفتند: «چند روز قبل، با سران كشور خدمت امام بوديم و گفتيم كه يا بايد صلح كنيم و يا خواستههاي فرماندهان را تأمين كنيم. امام فرمودند برويد خواستههاي فرماندهان را تأمين كنيد. ما به امام گفتيم كه نيروهاي مردمي و سربازاني كه فرماندهان ميخواهند زياد است و نميتوانيم آنها را آماده كنيم. مردم به جبهه نميآيند، امام فرمودند من دستور جهاد ميدهم. گفتيم كه هزينههاي جنگ را كه ميخواهند نميتوانيم فراهم كنيم. امام فرمودند دستور گرفتن ماليات ميدهم. گفتيم ارز و پول خارجي نداريم، امام گفتند كه برويد براي آن فكري بكنيد نفت پيشفروش كنيد و تأمين كنيد. حالا با توجه به نظرات امام و اينكه من فرمانده جنگ شدهام شما خواستههايتان را بنويسيد و به من بدهيد تا در جلسه سران تصويب كنيم و دولت موظف به تأمين آن بشود.» پس از اين اظهارات با فرماندهان قرارگاهها و ستاد سپاه، جلساتي گذاشته و نامهاي در خصوص نيازمنديهاي صحنه نبرد تهيه و چون، ايشان فرمانده جنگ شده بود نامه را (برخلاف مكتوبات قبلي كه خدمت حضرت امام مينوشتيم) خطاب به آقاي هاشمي تهيه كرديم. فرماندهان، قدري شك كردند كه چطور آقاي هاشمي كه زير بار بسيج كشور در جنگ نميرفت، اين بار از ما ميخواهد كه خواستههاي خود را طرح كنيم. خيلي زود جواب خود را يافتيم. اولاً ايشان از امام نقل كردند كه رهبري نظام، بسيج كشور در جنگ را پذيرفتهاند. ثانياً چون فرماندهي را به عهده گرفتهاند بايد برنامه خود براي ادامه نبرد را به محضر امام تقديم كنند. البته در متن نامه تصريح كرديم كه مطمئن نيستيم كه مسئولان، اين برنامه را عمل كرده و اين امكانات را تهيه كنند و افزوديم كه از طرف ديگر، اعتقادي به مذاكرات صلح نداريم و اگر حتي اين امكانات را هم به ما ندهند ولو شده با تلفات بيشتر، ما جنگ را ادامه ميدهيم و مطمئناً خداي متعال ما را موفق خواهد كرد. اين نامه در تاريخ ۲ تيرماه ۱۳۶۷، قريب يك ماه قبل از اينكه حضرت امام قطعنامه را بپذيرند به دست آقاي هاشمي رسيده و اين در حالي است كه تا چند روز قبل از پذيرش قطعنامه، نظر صريح حضرت امام، بر ادامه جنگ بوده است. به عنوان نمونه، حضرت امام پس از دريافت پيام آقاي منتظري در خصوص سقوط هواپيماي مسافربري توسط امريكا، در پيامي در تاريخ ۱۳ تيرماه ۱۳۶۷ تصريح فرمودند كه : «مسئولان نظام بايد تمامي هم خود را در خدمت جنگ صرف كنند، ... بايد همه براي جنگي تمامعيار عليه امريكا و اذنابش به سوي جبهه رو كنيم. امروز ترديد به هر شكلي، خيانت به اسلام است. غفلت از مسائل جنگ، خيانت به رسولالله (ص) است. اينجانب جان ناقابل خود را به رزمندگان صحنههاي نبرد تقديم مينمايم. (صحيفه امام ج ۲۱- صفحه ۶۹)» اين سؤال وجود دارد كه طي يك ماه، چه اتفاقي افتاده، پاسخ اين سؤال را به حول و قوه الهي، در آينده، در خاطراتم خواهم گفت. ملاحظه ميكنيد كه نامه فرمانده سپاه در تاريخ ۲/۴/۱۳۶۷ نوشته شده و اين پيام حضرت امام، ۱۱ روز پس از آن. يعني در تاريخ ۱۳/۴/۱۳۶۷ و چند روز قبل از پذيرش قطعنامه صادر شده است. سوت پايان جنگ حضرت امام، آبروي خود را صادقانه با خدا معامله كرد. پس از قبول قطعنامه از سوي ايران، دشمن زير بار پذيرش آن نرفت و چند روز بعد، در جنوب، به خرمشهر و در غرب، به كرمانشاه حمله كرد. قصد او اين بود كه به دليل زيانهايي كه از قطعنامه ۵۹۸ ديده با حمله مجدد به ايران، مواد قطعنامه را تغيير دهد. اگر عمليات منافقان در كرمانشاه هم موفق ميشد، عراق آنها را براي سرنگوني نظام به تهران ميفرستاد. بنابراين جنگ با پذيرش قطعنامه از سوي ايران، پايان نيافت، بلكه پذيرش قطعنامه، سرآغاز جنگ جديدي شد كه دستور توقف آن را حضرت امام صادر كرد. در پي هجوم عراق به خرمشهر، شهر كاملاً محاصره شد. جاده اهواز به خرمشهر قطع شد. در حمله به كرمانشاه، دشمن ۱۰۰ كيلومتر پيشروي كرد و به نزديكي شهر رسيد. رزمندگان ما با انجام عمليات «سرنوشت» در خرمشهر، دشمن را تا مرز بينالمللي، عقب زدند و در كرمانشاه با «عمليات مرصاد» آنها را محاصره و انهدام گستردهاي از آنها به عمل آوردند. آماده شديم كه وارد خاك عراق شويم كه امام ممانعت فرموده و به رهبر معظم انقلاب حضرت آيتالله خامنهاي دستور دادند از ورود نيروهاي ايران به خاك عراق جلوگيري كنند. اگر امام ميخواستند جنگ ادامه يابد، اجازه ورود ما به داخل خاك عراق را، ميدادند. در اين موقع، رابط ما با امام، رهبر معظم انقلاب بودند كه در جبهه تشريف داشتند. آقاي هاشمي در آن زمان در منطقه نبودند. ما از امام خواسته بوديم حال كه دوباره به مرز رسيدهايم اجازه بدهيد كه به بصره حمله كنيم. امام از طريق حاج احمد آقا به رهبر معظم انقلاب فرمودند : «كه اين كار صورت نگيرد. تا همين جا كافي است.» بنابراين درست است كه امام آبروي خود را با خدا معامله كرد، ولي خداوند متعال هم، آبروي مضاعفي را به ايشان برگرداند. دلايل ابهامات در دوران اصلاح طلبان ميگويند چرا جنگ بعد از خرمشهر ادامه يافت؟ و در دوران اصولگرايان گفته ميشود چرا به امام، جام زهر دادند؟ آنها نميدانند كه با اينگونه اظهارات، موفقترين نبرد ايران طي ۳۰۰ سال اخير را زير سؤال ميبرند؟ آنها نميدانند كه هشت سال از كارنامه ۱۰ ساله دوران حضرت امام، مربوط به نبردي است كه تمامي قدرتهاي جهاني پشت سر دشمن ما، جمع شده بودند و امام، با دست خالي ، آنها را شكست داد؟ چه اصراري دارند كه پذيرش قطعنامه را پايان جنگ بدانند؟ اگر جنگ با پذيرش قطعنامه پايان يافت چرا صدام پس از پذيرش آن توسط ايران به خرمشهر و كرمانشاه حمله كرد؟ و اگر امام ميخواستند جنگ ادامه پيدا كند چرا عمليات آماده رزمندگان به بصره را لغو كردند. بنابراين، جنگ را با نبرد و از موضع اقتدار به پايان برديم و اين امام بود كه سوت پايان جنگ را با پيروزي و با عبور از خط پايان جنگ، به صدا در آورد و نه صدام. اگر امام، پيشنهاد فرماندهان را كه از سوي رهبر معظم انقلاب به ايشان ارائه شد ميپذيرفتند و ما وارد بصره شده بوديم جنگ ادامه مييافت. پس امام با ادامه جنگ در شرايطي كه پيروزيهاي پي در پي در برهه پاياني جنگ، حاصل شده بود و قطعنامه را هم پذيرفته بودند مخالفت نمودند. چند هفته بعد ، امام فرمودند: «ما در جنگ حتي يك لحظه هم از عملكرد خود پشيمان نيستيم.» دو ماه بعد و در ۲۶/۶/۱۳۶۷ در پيام به فرماندهان سپاه كه به وسيله حاج احمد آقا و در جمع فرماندهان قرائت شد، فرمودند: «شما فرماندهان را از بهترين عزيزان و همراهان خود ميدانم.» رهبر معظم انقلاب در متن حكم انتصاب حقير به عنوان دبير مجمع تشخيص مصلحت نظام (پس از كنارهگيري از فرماندهي سپاه)، كريمانه محبت فرموده و تصريح فرمودند: «شما بحمدالله در فرماندهي سپاه با مجاهدتهاي خود در عرصههاي دفاع مقدس، بارها موفق شديد كه قلب امام راحل و دل امت مسلمان را شاد كنيد (۱۸/۶/۱۳۷۶).» حقير معتقدم كه وظيفه انقلابي بسيجيان عزيز كه به هيچ يك از جناحهاي سياسي كشور وابستگي ندارند بيش از ديگران، ايجاب ميكند كه از مظلوميت دفاع مقدس و حضرت امام، دفاع كنند و اجازه ندهند كه موفقترين نبرد ۳۰۰ سال اخير ايران، كه به دست فرزندان امام رقم خورد، دچار تحريف شود. بعضاً سؤال ميشود اينكه ميگويند امام را وادار كردند كه قطعنامه را بپذيرند چيست؟ در جواب بايد بگويم اولاً اگر اين فرضيه را قبول كنيم جوابش «ومكروا و مكرالله» است، ولي چنين نظريهاي منطقي نيست چون حضرت امام در شرايط شكستهاي پي در پي و در پذيرش قطعنامه فرمودند كه مصلحت اسلام و نظام، حكم ميكند كه قطعنامه را بپذيريم همين امام پس از پيروزيهاي پي در پي لشگريان اسلام فرمودند ادامه پيشرويها را قطع كنيد. مدتي بعد هم فرمودند كه ما در اين جنگ يك لحظه هم از عملكرد خود پشيمان نيستيم. چه اتفاقي افتاده است؟ واقعيت اين است كه تغيير شرايط از شكست به پيروزي صورت مسئله و ماهيت پذيرش قطعنامه را تغيير داد.