محمدعلی موحد در سالگرد دیدار شمس و مولانا، از این دیدار مهم و تأثیرگذار سخن گفت. ایسنا: در نشست یادبود دیدار شمس و مولانا که با سخنرانی محمدعلی موحد ۱۲ آذرماه در بنیاد ایرانشناسی برگزار شد، موحد با اشاره به برگزاری این نشست گفت: قرار بود این نشست به مناسبت سالروز تولد مولانا دو ماه پیش برگزار شود، اما گرفتاریهای من سبب شد که عقب بیفتد و در روز رسیدن مولانا به شمس تبریزی این نشست برگزار شود و ما اکنون به یاد این روز جمع شدهایم. او با اشاره به سخنانی که میخواهد ایراد کند، گفت: سخنان من در سه بخش ارائه میشود؛ یکی رسیدن مولانا به شمس، دیگر مقالات شمس تبریزی و بخش سوم درباره آرامگاه شمس تبریزی در خوی. او ادامه داد: برای سالروز تولد مولانا مراسم مختلفی در شرق و غرب برگزار میشود، اما بنیاد ایرانشناسی پیشقدم شده که در تاریخ دیدار شمس و مولانا، مراسمی را برگزار کند. میگویند مولانا در سال ۶۰۴ به دنیا آمده و اگر این تاریخ درست باشد، او در ۳۸ سالگی در سال ۶۴۲ به شمس رسیده است. در حالی که گولپینارلی میگوید مولانا هنگام دیدار با شمس ۶۲ سال داشته است. تاریخهای مختلفی برای تولد مولانا ذکر شده، اما آنچه مسلم است، تاریخ رسیدن شمس به مولاناست که ۹ آذرماه عنوان شده و این مهمترین تاریخی است که ما به لحاظ مولاناپژوهی داریم، چون اگر مولانا به شمس نرسیده بود، بیشتر عمرش را به صورت یک واعظ و مدرس گذرانده بود. موحد افزود: هیچ سند و نوشتهای از مولانا در دست نداریم که که نشان دهد مولانا قبل از آشنایی با شمس، شعری میگفته یا چیزی مینوشته است. فروزانفر معتقد است شعر مولانا بعد از دیدن شمس، بر مولانا اتفاق افتاد. موحد درباره وجود چند تاریخ در باره تولد مولانا گفت: گذشتگان ما در مورد تاریخ وسواس نداشتند و معمولا میخواستند از چنبر زمان و مکان فرار کنند و غالبا یا تاریخ ذکر نمیکنند یا تاریخی که میگویند، دقیق نیست. همین است که برای تاریخ تولد عطار ۹ تاریخ و برای درگذشت سنایی ۱۲ تاریخ شمردهاند، اما در مورد رسیدن شمس و مولانا استثنایی وجود دارد و این تاریخ دقیق است و حتا روز، ماه و سال آن مشخص است و حتا بیان شده چه هنگامی از روز این رسیدن رخ داده است. این تاریخ در مقالات شمس آمده که در دو نسخه مربوط به تربت مولانا و یک نسخه مربوط به کتابخانه ولیالدین آمده است و این سه نسخه در زمان حیات شمس نوشته شده است. این مولاناپژوه با اشاره به دیدار شمس و مولانا گفت: شمس در لباس بازرگانان سفر میکرد و در کاروانسراها که مرکز تجارت بودند، حجره میگرفت. او برای اقامت به مدرسه و حوزه نمیرفت. لباس درویشی و روحانی هم نمیپوشید و لباس بازرگانان به تن میکرد و قفل بزرگی بر در حجرهاش میزد که انگار مالالتجاره عظیمی در آن وجود دارد. میگویند در قونیه در بخش برنجفروشان منزل میکند. مولانا از منطقه پنبهفروشان میآمده که با شمس برخورد کرده و شمس مولانا را مخاطب قرار میدهد. دکتر قاسم غنی میگوید مردم به آن نقطه تلاقی مرجالبحرین میگویند. گولپینارلی در کتاب خودش که در سال ۱۹۵۹ نوشته شده و آقای سبحانی آن را ترجمه کرده است که البته این نوشته در ترجمه سبحانی نیامده، مرجالبحرین را مشخص میکند و میگوید مردم در آنجا مانند زیارتگاهی چراغ میافروختند و درویشان به زیارت آنجا میآمدند. اما اینک از این محل اثری باقی نیست. محمدعلی موحد با اشاره به شباهت رابطه سقراط و افلاطون و مولانا و شمس گفت: نیکلسون در کتاب خودش شمس را آدمی بیسواد میداند، اما پرشور که شبیه سقراط است و رابطه او با افلاطون مانند رابطه شمس و مولاناست. من هم همین را فکر میکردم، اما وقتی افلاطون به سقراط میرسد، سقراط فکرش کامل است و افلاطون لوح سنیهاش را چون کاغذ نانوشتهای زیر تاثیر سقراط قرار میدهد، ولی مولانا وقتی به شمس رسید، مفتی شهر بود. کارهایش را کرده بود و مقامش را داشت و حداقل در آستانه ۴۰ سالگی بود و فرماسیون ذهنیاش شکل گرفته بود. مولانا همه اندوخته ذهنی خود را پای شمس میریزد و شمس میگوید که برای نجات مولانا آمده است. ظهور شمس در افق زندگی مولانا و انقطاع او از مریدان، ناخشنودیهای زیادی را در پی دارد، بویژه در آن گروه از خراسانیان که از بلخ تا قونیه آمدهاند و ۲۵ سال از مهاجرت آنها گذشته بود و اکنون مهاجران سالخوردهای بودند و شمس بساط آنها را به هم ریخت و سبب شد که مولانا مریدان را به خود راه نمیداد. او ادامه داد: دوران مصاحبت مولانا با شمس از درون با صلح و از بیرون با چالش مواجه بود تا اینکه شمس دفعتا همانطور که آمده بود، رفت. مولانا در پی او مکرر به شام رفت، اما شمس به جای شام به تبریز رفته بود و پیش از رسیدن به مقصد، در خوی درگذشته بود. موحد تأکید کرد: مقالات شمس آیینهای است که شخصیت شمس و سخنانش را در زمان مصاحبت با مولانا بیان میکند و فروزانفر آن را یکی از گنجینههای ادب فارسی مینامد. رایحه سکرآور عجیبی از آن متصاعد میشود، چون دریا میماند که گاه در موجهای هول انگیز بر خود میپیچد و گاه در سکوت و بیکرانگی مطلق است. زبان شمس بو و رنگ و خطاب انبیای عهد عتیق را دارد و خالی از تکلف و سنگین و عمیق است. بعد از یافتن مقالات با دیدن آن پیوندی میان تمثیلات و تعابیر مولانا و آنچه شمس گفته، میتوان دید که برخی اشارات شمس در مقالات عینا به قلم مولانا مفصل آمده است. اما عمده نگارش، برداشت، تلقی و زاویه دید و چنبره ادراکات شمس بر این نوشتهها وجود دارد. این شمسشناس با اشاره به این شباهتها تأکید کرد: ابتدای مقالات، خطابهای گیرا درباره عشق است که میگوید تو چه داری که بر کف دست بگذاری و به خدای خود بدهی که از سر جان هم اگر برخیزی، زیره به کرمان بردن است. تنها چیزی که تو داری و او ندارد، نیاز است. پس نیاز ببر به درگاه او. بینیاز، نیاز دوست دارد. مثنوی هم با آن سی و چند بیت درباره عشق آغاز میشود و ماجرای زرگر که همان ماجرای مولاناست. در بسیاری از موارد سخن شمس موجز است و تفصیل آن در مثنوی به چندین صد بیت شرح داده میشود. مقالات توجه بسیاری را برانگیخته است. برخی محققان پیش از چاپ مقالات در حقیقت وجود شمس تردید داشتند، اما مقالات تصویری از یک شخصیت پرحیرت را تصویر کرد. موحد در ادامه بیان ماجرای آشنایی شمس و مولانا گفت: شمس مأموریت خودش را با کشف مولانا و نجات او از میان قوم ناهموار انجام میدهد. و زمانی که مولانا دیگر به او نیازی نداشت و وجود شمس در قونیه موجب تنش بود، تصمیم به رفتن میگیرد و گویا این سخن را با سلطان ولد هم در میان میگذارد، اما کجا و کی را نمیگوید. گمان میرفت که اگر او بخواهد برود، مولانا را آگاه میکند. اما او به مولانا هیچ نمیگوید و اگر میگفت، مولانا نمیگذاشت برود. شمس مولانا را بیخبر گذاشت و سلطان ولد در ناگهانی رفتن شمس و بیاطلاعی مولا تأیید میگذارد. مولانا برای یافتن شمس به شام میرود تا زمانی که خبر مرگ شمس را دریافت میکند. او افزود: طبیعی است در پی ناپدید شدن شمس افسانههایی در بین مردم و در خانقاهها بیان شود. افلاکی در کتابش یک قرن بعد از شمس از رفتن او با نام اختفا و استتار یاد میکند و برخی افسانههای آن زمان را نقل میکند، اما این افسانهها به گونهای است که عقل نمیتواند در آنها ردی از یک واقعیت تاریخی را بیابد. برخی مکان مرگ او را در تبریز و برخی در خوی و حتا برخی هند گفتهاند. اما دو سلطان عثمانی از بارگاه شمس در خوی دیدار میکنند. عثمان پاشا هم در لشکرکشی به تبریز به زیارت تربت شمس به خوی میرود و مورخ او مینویسد، مقبره شمس تبریزی در خوی است و شکر خدا که زیارت آن مرقد شریف میسر شد. نخجوانی از وفات شمس تبریزی در سال ۶۴۵ حکایت میکند. موحد ادامه داد: من بعد از چاپ مقالات با سودای زیارت شمس به خوی رفتم، اما سخت پریشان و غمگین برگشتم. وضعیت این مزار شریف آنقدر ملالانگیز بود که غم را میافزود. اما اهتمام شهروندان به او سبب شد که کمی اوضاع بهتر شود و اکنون دغدغه بنا افکندن بنایی نو در آن خرابهها به فکر افتاده است و فراخوانی برای این بنا از سوی بنیاد مولانا اعلام شد و ۲۴۴ طرح برای بررسی و گزینش ارائه شد و ۹ معمار برجسته کشور این طرحها را بررسی کردند و از این میان، شش طرح برجسته معرفی شدند که از طراحان آنها خواسته شد که این طرحها را کامل کنند و در نهایت بنای مزار شمس از بین این شش طرح انتخاب میشود و اکنون درخواست میشود که کسانی این طرح را در دست بگیرند. بازرگانی آذربایجانی بر سر مزار شیخ محمود شبستری بنایی ایجاد کرد و امثال این بازرگانها در آذربایجان و ایران کم نیستند و امیدوارم این طرح هم بر مزار شمس به نام مردم و به دست مردم ایجاد شود.